گرگِ پفیوزی در ایّامِ قدیم بود در اطرافِ یک جنگل مُقیم هیچکس آسایش از دستش نداشت بس که ِ ماده و نَر میگذاشت! تویِ هر سوراخ سیخی کرده بود حُفرهداران را به تنگ آورده بود! شِکوِه میکردند از این گرگِ پیر جانورها گاهگاهی پیشِ شیر شیر دائم شِکوِهها را میشنود منتها اصلا به تخمش هم نبود! چونکه این تندیسِ مادرجندگی مالِ شیر بود از بچگی! یادم آمد گفتهی پیرِ خُجند: مالان در امانند از گزند! جانورها عاجز از آزارِ گرگ از جوان تا پیر، کوچک تا بزرگ نا امید و پاره و بی هدف گِردِ روباه آمدند از هر طرف تا مگر روباه دفعِ شَر کند چارچرخِ گرگ را پنچر کند! الغرض روباه فکری کرد و تیز چید یک برنامهی خوب و تمیز تولهی سلطانِ جنگل را رُبود بُرد در یک غارِ تاریک و نمود! وقتِ کردن زیرِ گوشِ توله شیر گفت ای ی! منم آن گرگِ پیر شادمان هستم که خُفتی زیرِ من رفته تا نزدیکِ حلقت ِ من مادرت را نیز من هام خواهرت را نیز من ساییدهام! تولهشیر آن زیر هی گردن کشید جز سیاهی پشتِ سَر چیزی ندید مطمئن شد آنکه ش توی اوست گرگِ پیرِ ِ بی آبروست! غار تاریک و فضا همرنگِ قیر تولهشیرِ بینوا دربندِ ! خَرزهی روباه تا تَه توش رفت توله زیرِ این فشار از هوش رفت! صبحِ فردا توله شیر از جا پرید دریده پیش بابایش دوید گفت بابا! گرگ در سر نقشه داشت شب مرا ید و م هم گذاشت! کرد در ماتحتِ من ی کلفت چیزهایی هم به من آهسته گفت گفت مامانِ مرا ه است خواهرم را گفت که ساییده است! چون شنید این قصه را شیرِ دلیر دید که از گرگِ خورده ! نعره ای جانانه زد از فرطِ خشم کَند از بالا و پایین یال و پشم! زود گرگِ پیر را احضار کرد گرگ اما قصه را انکار کرد گفت روحم هم خبر از این نداشت من نبودم آنکه ِ این گذاشت میخورم سوگند،جانِ شیرشاه بیگناهم بیگناهم بیگناه قبل از این روباه با یک رهنمود جانورها را مهیّا کرده بود گفت یکیک رد شوید از نزد شیر تُف بیندازید روی گرگ پیر! شیر اگر پرسید این رفتار چیست پس بگویید این سزای گُه خوریست! ما همه دیدیم اینگرگِ پلید صبحِ زود از غار بیرون میدوید با خودش میگفت: آس آوردهام! تولهی سلطانِ خود را کردهام! بخت اگر یاری کند با این حقیر ِ خود را میکنم در ِ شیر! بیعتم با هیچکس محکم نبود هیچگاه این شیر م هم نبود! شیر این کُسشعرها را تا شنید ناگهان کُسخل شد و از جا پرید کَلّه اش مثل پلوپَز داغ کرد حکمِ مرگِ گرگ را ابلاغ کرد! ناگهان غُرّید چون گاهِ نبَرد هرکه آنجا بود درجا کرد! گرگ از این ماجرا مبهوت بود مثل ِ مُرده در تابوت بود! شیر جَستی زد بهروی گرگِ پیر تا بگیرد جانِ او را ناگزیر ناگهان روباه پیش آمد فجیع! گفت ای سلطان! نکُش او را سریع زود بردار از گلویش دست را زجرکُش باید نمود اینپَست را شیر گفتا: این که گفتی بد نبود از به سرعت کشتنش ما را چه سود؟! باید او را داد دستِ نَرّه خر تا گذارد ش از شب تا سحر بلکه از تأثیرِ آن ِ بزرگ دَر رَوَد با زجر، جان از ِ گرگ! بعدِ مرگش چوب در چاکَش کنم زیرِ ریدنگاهِمان خاکش کنم! مینویسم روی قبرش مختصر: خُفتهی این خاک، مُرد از ِخر! گفت روباه ایدهی سلطان نت لیک بیش از حدّ این بیآبروست او اگر باشد به دستِ خر اسیر خر کند در مقعدش ی کبیر گر رَوَد تا بیخ در او ِ خر میدرانَد رودهاش را تا جگر! کمتر از ده ثانیه جان میدهد اینچنین تاوانی آسان میدهد حضرتا! بسپار او را دستِ من تا کنم او را مجازاتی خفن! شیر فکری کرد و با چشمی گشاد گرگ را کَت بسته به روباه داد گفت اینملعونِ ی را ببَر خشکخشک او را بکن، ش بِدَر! تا شنید این جمله را روباه، جَست گرگ را بُرد و درونِ غار بست! پوستری زد سردرِ جنگل بزرگ روی آن انداخت عکسِ ِ گرگ زیرِ آن با فونتِ اِسلیمی نوشت: ِ مُفتی! ِ مَشتی! ِ زشت! جانورهایِ عموماً توی کف ایستادند از تَهِ جنگل به صف هر که از او کینهای در سینه داشت میرسید از راه و ش میگذاشت! هر که در کف بود و ش راست بود گرگرا در دَه پوزیشِن مینمود! آخرِ سر نوبتِ روباه شد وقتِ آن نِ دلخواه شد! چون به ِ گرگ ش را تپاند گرگ زیر لب دو مصرع شعر خواند: ِ صدتا خر رَوَد گر تویِ من بهتر از اینکه تو باشی روی من! گفت روباه احترامت واجب است لیک بشنو صحبتم را جالب است: کار این دنیا گُلم! گایندگیست ها زیرِ لحافِ زندگیست! هرکه مانندِ تو باشد زورگو زندگی میگایدش از پشت و رو زر نزن دیگر که مردم در کفاند وقت تنگ است و خلایق در صفاند!
با گسترش شبکه های اجتماعی و راحت تر شدن اشتراک گذاری آرام آرام وبلاگنویسان به تلگرام و اینستاگرام کوچ کرد. در اینستاگرام یا تلگرام نیازی به ورود به هربرنامه و صفحه ای که تحت وب نیستید، مشکلاتی با نسخه موبایل دارد و باید دارای اسکرول باشد. همه چیز بسیار سریع و راحت انجام می شود.ایضا چون در آنجا احتمالا خوانده شدن بیشتر از وبلاگ قدیمی شان بود. پس از آن این امر باعث شد که مطالب از دنیای آزاد و وب به داخل تلگرامی برود که اطلاعات درونش مانند گاز در کپسول وجود دارد. باید وارد گپسول شوید تا محتوای آن اطلاع پیدا شود. محتوای داخل تلگرام به هیچ عنوان قابل جستجو نیست و در اصل زندانی اند.شاید اگر هر کانال تلگرام یک وبلاگ بود که قابل جستجو است شاهد این مهاجرت نمیشودیم. اما شبکه های اجتماعی از بین بردن وبلاگ ها. من همچنین بر این باور هستم که وبلاگ نویسی و نوشتن نابود شده و از وبلاگ به توییتر یا تلگرام رفته است، اما نمی توان انکار کرد که وبلاگ ها در حال نابودی هستند. نوشتن ادامه دارد اما وبلاگ ها در آستانه مرگ هستند. از طرف کانال های تلگرام قادر به دریافت پیام های دریافتی نیستند. بعضی در اصل به مدیر کانال ناخوداگاه می آموزند که مخاطب شما حرف بزند و فقط شما باید متلکم وهفت داشته باشید و دیگران این حق را ندارند. این گسترش باعث شد که وبلاگنویسان به سمت آن حرکت کنند و شاهد خاموش شدن دنیای وبلاگ نویسی باشند
عدم وجود یک سرویس خوب، مزایا و سرویس های خارجی بسیار بهتر است. به شخصه با سرویس های خارجی زیاد کار کرده ام. متأسفانه عمده آنها فیلتر هستند. همانهایی که باز هستند و یا به زبان فارسی بهینه شده اند و حتی فونت تاهوما ندارند، راست به چپ نیستند و تنظیماتی هم در این زمینه ندارند یا ظاهر زیبایی ندارند. از طرفی کاربران نمیتوانند ارتباط برقرار کنند. ممکن است سایت هایی مانند وردپرس کیفیت عالی نسبت به بلاگفا داشته باشند، اما رابط کاربری بلاگفا برای کاربر ایرانی بهتر از سرویس های خارجی است. و به همین ترتیب مهاجرت به یک سرویس خارجی بسیار ساده نیست. برای همین برای بسیاری از وبلاگنویسان، خداحافظی به ماندن، ترجیح داده شده است.
اگر یک وبلاگ نویس قدیمی و حرفه ای هستید، خودتان این احساس را با تمام وجودتان احساس کردید. از دربوگ و رویابلاگی که یک هو ناپدید شد. از بلاگفایی که هر 10 روز یک بار یا قالبتان پر می کند یا وبلاگ خود را به پست های سه روز پیش که در نهایت آرشیو دو سه ساله خود را پر کرد و رفت و حتی کوچکترین مسئولیت پذیرفت که هیچ، اما در نهایت پر از رویای به رایگان بودن سرویس و اینکه هر اتفاق ممکن ممکن است بیفتد مسأله را حل کند. پرشین بلاگی که اولین هست اما امروزه آخرین و کوچکترین پیشرفت ما شاهد نیستیم و بسیار باگ هایی که پیدا کردیم. میهن بلغایی که در تمام زمینه ها به همه وبلاگ ها اضافه شده است و سرویس واقعا ضعیف است و به درد بخور آن زبانزد همه است. بلاگ اسکای که مشکلات خود را دارد و در نهایت سکوت ناگهان می بینید همه نظرات وبلاگ خود را صفر و حتی کوچکترین پاسخ به تو نمی دهد. شرکت بیان که امکانات بسیار پایین بودن پول را پرداخت می کند، به طوری که اگر قرار باشد برای پرداختن به یک وبسایت ساده، مبلغی را پرداخت کنم با همان قیمت می توانم یک سایت حرفه ای راه اندازی کنم چون می دانم که در ابتدا همه چیز خوب است، اما اگر می خواهید وبلاگ ده سال بنویسید و ادامه دهید قطعا سالانه باید 200 هزار تومان هزینه داشته باشید چون قطعا تعداد مطالب تا ده سال به 5000 عدد می رسد و شما باید بسته های بالاتر خریداری کنید و دارای مشکلات خاصی چون عدم امکان پشتیبان گیری از اطلاعات و عدم هماهنگی میان سرویس ها که می توانند وبلاگ ها آنها را به یکدیگر متصل و یا با آدرس های دیگر خدمات در سرویس های رقیب نظر گذاشت. وبلاگ نویسان خسته و عطش به لقایش ببخشند و از نوشتن وبلاگ صرف نظر کردن
خیلی از وبلاگ نویسان دلیل محکمتری برای رفتن داشتند. بسیاری از افراد ازدواج کرده و بچه دار شده اند، بسیاری از مشکلات زندگی و درگیری ها و به قول خودشان دویدن به دنبال یک ناهار خوری باعث شد که دیگر نشوند و برای همیشه بروند. وقتی که ما روز به روز بزرگتر می شویم، یکی از دلایلی بود که بسیاری از افراد تصور می کردند که وبلاگ را به یک حرکت جالبی تبدیل می کنند و دیگر نباید آن را بنویسند. و آرام آرام علاقه به نوشتن وبلاگنویسی در آنها کم و در نهایت دیگر باز نشدند. همیشه امیدوار بودم که شاید علاقه به نوشتن روزی به سراغ آنها بیاید و دوباره بگردند اما با توجه به وضعیت وبلاگ ها می بینیم که دیگر امید نیست.
ما در گذشته کسانی بودند که خودشان وبلاگ را نداشتند اما خوانندگان حرفه ای بودند. ما اسمشان گذاشته بودیم وبلاگ های حرفه ای. یعنی کسانی که دوست ندارند وبلاگ بنویسند یا فکر کنند هنوز چیزی برای نوشتن ندارند اما به صورت بسیار حرفه ای وبلاگ ها را مطالعه و نظر دادند. تنها راه ارتباط با آنها آدرس ایمیلشان بود که ما پاسخ خود را برای آنها ارسال کردیم. امروزه تعداد این دانشجویان به صفر رسیده اند و هر کسی که وبلاگ ما را خوانده است، خودش وبلاگ نویس است. شاید به نظر می رسد نظراتی را دریافت می کنیم اما در نهایت این نظرات به صورت آگاهانه قرار می گیرند. یا اگر هنوز هم این خوانندگان حرفه ای وجود داشته باشند دیگر ما نمی توانیم از نظرات فوق العاده شون بهره مند شویم چون دیگر به ما نظر نمی دهد. همین مسئله تبادل اطلاعات در میان خوانندگان بود که نویسندگان وبلاگ را به وجد می آورد که نوشتن. و برای وبلاگشان وقت و انرژی بگذارند. اما امروزه دیگر هیچ کس علاقه ای به مطالعه وبلاگ ها نداشته و در بهترین حالت تنها وبلاگ هایی را می خواند که اطلاعات مورد علاقه خود را. همه ما بهتر می دانیم که وبلاگ نویس می نویسد تا بیشتر یاد بگیرد چون ماتاج نظر است. چون نظرات فكرشان را اصلاح و کامل تر می كنند و رشد می كنند و وقتی نظرات كم می شود و همون تعداد نظراتی هم با "خیلی خوب ممكن" قرار می گیرد و معلوم است در اصل آماده است كه شما هم به وبلاگ خود سرانجام، آرام آرام آن حس را گرفته و وبلاگ نویسان را خسته می کند تا در نهایت دیگر وبلاگ ها را به روز نکنند! چون فضای دیگر گرم نیست.
درباره این سایت